۳۶۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۹۱

ای دل مبتلای من شیفتهٔ هوای تو
دیده دلم بسی بلا آن همه از برای تو

رای مرا به یک زمان جمله برای خود مران
چون ز برای خود کنم چند کشم بلای تو

نی ز برای تو به جان بار بلای تو کشم
عشق تو و بلای جان، جان من و وفای تو

باد جهان بی وفا دشمن من ز جان و دل
گر نکنم ز دوستی از دل و جان هوای تو

پرده ز روی برفکن زانکه بماند تا ابد
جملهٔ جان عاشقان مست می لقای تو

جان و دلی است بنده را بر تو فشانم اینکه هست
نی که محقری است خود کی بود این سزای تو

چشم من از گریستن تیره شدی اگر مرا
گاه و به‌گاه نیستی سرمه ز خاک پای تو

گر ببری به دلبری از سر زلف جان من
زنده شوم به یک نفس از لب جانفزای تو

هست ز مال این جهان نقد فرید نیم جان
می نپذیری این ازو پس چه کند برای تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۹۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.