۲۰۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵

عشقت از دایره ی عقل برون کرد مرا
داخل سلسله ی اهل جنون کرد مرا

در غم عشق بتان هیچ کسی چون من نیست
نظری کن که غم عشق تو چون کرد مرا

من نبودم به غم عشق چنین به طاقت
کمی لطف تو بسیار زبون کرد مرا

به امیدی که مگر طعنه زنان نشناسند
شادم از اشک که آغشته به خون کرد مرا

رسته بودم ز گرفتاری شیرین دهنان
باز لعل تو مقید به فسون کرد مرا

کم نشد بی لب شیرین تو جان کندن من
وه که این شیوه ز فرهاد فزون کرد مرا

ز ازل در دل من بود فضولی غم عشق
فلک آشفته بدینسان نه کنون کرد مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.