۲۱۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷

ساقیا می ده که حرفی ز آن دهان گویم تو را
تا نکردم مست کی راز نهان گویم تو را

بس که از حیرت بود هر لحظه ام حال دگر
حیرتی دارم که حال خود چه سان گویم تو را

کی توانم گفت حوری در لطافت یا ملک
هر چه نتوان دید چون باشد که آن گویم تو را

ساعتی بر چشمه ی چشمم نمی گیری قرار
زین روش می زیبد ار سرو روان گویم تو را

الفت جان را ثباتی نیست می ترسم ز هجر
جان من از دل نمی آید که جان گویم تو را

شمع من یاد تو تنها نیست دور از طعنه
می کنم ذکر بتان تا در میان گویم تو را

تا ز گردون نگذرد شبها فضولی ناله ات
سگ به از من گر سگ آن دلستان گویم تو را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.