۲۱۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰

نم نماند از تاب خورشید رخت در خاک ما
چون نگرید چون بگرید دیده نمناک ما

تا ز سوز سینه ما گشت پیکان تو آب
شست گرد غیر را از صفحه ادراک ما

عاشقی باید چو بت از سنگ و بی باک از جفا
تا کند جوری بکام دل بت بی باک ما

رام شد شمعی که چون آتش سر از ما می کشد
کرد آخر کار خود تأثیر عشق پاک ما

دل بلای جان بی خود گشت و جسم بی قرار
آتشی افکند عشقت در خس و خاشاک ما

گشت دل صد پاره و بهر تماشای رخت
کرد هر سو سر برون از سینه صد چاک ما

گفتمش از خود فضولی را میفکن دور گفت
نیست این صید محقر قابل فتراک ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.