۱۸۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۱

بر جان ما جفای نکویان ز حد گذشت
اوقات ما میانه ی این قوم بد گذشت

سوز و گداز شمع ز رشک جمال تست
رست از همه عذاب کسی کز حسد گذشت

نشمرد از سکان خودم هیچ دلبری
بر من ز دلبران ستم بی عدد گذشت

در خون نشست مردم چشمم ز آرزو
هر گه که در خیال من آن خال و خد گذشت

گشتم مقید غم عشق تو از ازل
هرگز نمی توانم ازین تا ابد گذشت

عمرم گذشت لیک ندارم تأسفی
شادم به این که در غم آن سرو قد گذشت

ذوق وصال او ز فضولی دریغ نیست
اما به شرط آن که تواند ز خود گذشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.