۱۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۲

در دل لاله ی غمت آتش سودا انداخت
شمع را آتش سودای تو از پا انداخت

یافت از نکهت زلف تو خبر آهوی چین
نافه ی مشک خود از شرم به صحرا انداخت

تا ز دیدار تو مانع نشود چشم پرآب
خواب را در نظرم کشت به دریا انداخت

رشک رخسار تو زد بتکده ها را بر هم
آه من غلغله در گوش مسیحا انداخت

برگشادی به سخن صد گرهم چون سبحه
عقد دندان تو بر رشته ی تقوا انداخت

خواست آزار خود از ناوک آهم گردون
که غم عشق توام بر دل شیدا انداخت

سرورا از نظر انداخت فضولی چون ما
یک نظر هر که بر آن قامت رعنا انداخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.