۱۸۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۲

عاشقی رونق ز اطوار من حیران گرفت
عشق از فرهاد صورت یافت از من جان گرفت

تا در آرد نقش شیرین را بمهمانی درو
خانه در بیستون فرهاد سرگردان گرفت

گر سر دعوی ندارد بهر خون کوهکن
بیستون را صورت شیرین چرا دامان گرفت

نیست لاله کوهکن انداخت سوی بیستون
سینه پر خون که از داغ دل سوزان گرفت

گر چه مشکل بود بر فرهاد کار بیستون
جان شیرین داد بر خود کار را آسان گرفت

دل بخون شد غرق با تیر تو از سوز درون
سوخت در تن آتشی از شعله در پیکان گرفت

دید سرگردانی سیاح صحرای امید
بهر آسایش فضولی دامن حرمان گرفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.