۱۷۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۶

کسی در عاشقی از سوی پنهانم خبر دارد
که چون من آتشی در سینه داغی بر جگر دارد

بزن دستی بدامان سرشک ای چشم ترک امشب
چو دامانش غباری چهره ام زان خاک در دارد

بگیر ای باد با خاک ره او رخنه چشمم
که نزهتگاه دل بیم خلل زین رهگذر دارد

مرا ساقی طریق بی خودی بنما که می بینم
ره هشیاریم از مستی چشمش خطر دارد

ز خونریزی بتیرت نسبتی دارند زانست این
که با مژگان خونین مردم چشمم نظر دارد

چو سایه بر رهش افتاده ام کاری کن ای طالع
که آید آفتاب من مرا از خاک بردارد

فضولی با خیال لعل میگون بتان هر دم
چو می در جام صد گرداب خون در چشم تر دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.