۲۰۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۷

عکس قد او آینه بربود خطا کرد
خود را چو دل ما هدف تیر بلا کرد

اشک آینه دار قد خم گشته من شد
دردا که قدم را غم عشق تو دو تا کرد

فریاد ز ناسازی طالع که نکردیم
جا در دل آن ماه که جا در دل ما کرد

کار غم تو با دل تنگم شب هجران
کاریست که با غنچه دم باد صبا کرد

تو گرد ز دامن بفشاندی و من از غم
مردم که چرا بخت مرا از تو جدا کرد

خون ریخت جگر سوخت بدن خست دل آزرد
با ما غم عشق تو چه گویم که چها کرد

برداشت دل از سجده ابروی بتان سر
در حیرت آنم که چنین سهو چرا کرد

تا قطره آبی نشد از جای نجنبید
در هر دل پرسوز که پیکان تو جا کرد

در پنجه غم ماند گریبان فضولی
زان روز که دامان تو از دست رها کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.