۱۸۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۹

چو بهر زینت آن گلچهره در آیینه می بیند
ز مژگان صد خدنگ آیینه را در سینه می بیند

نشاطی یافت دل تا درد عشقت یافت در سینه
چو درویشی که در ویرانه گنجینه می بیند

اسیر عشق را از موی ژولیدست ذوق دل
اگر صوفی صفا در حرقه پشمینه می بیند

غمت هر دم به داغ تازه زان می کند شادم
که در من حفظ حق صحبت دیرینه می بیند

چه باشد گر شود دل با غمت خرسند در عالم
درین ویرانه جز نقد غمت گنجینه می بیند

از آن روزی که جمعی زاهدان را دید در مسجد
دلم خواب پریشان هر شب آدینه می بیند

فضولی پاک کن از کینه اغیار لوح دل
که ذوق از مهر مه رویان دل بی کینه می بیند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.