۱۸۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۷

بر آسمانم آه ز ظلم بتان رسید
آه این چه ظلم بود که بر آسمان رسید

در سینه داشتیم نهان شوق غمزه ات
کردیم فاش کار و چو بر استخوان رسید

چشم از کمان ابروی او بر نداشتیم
بر ما هزار تیر ملامت ازان رسید

تیر بپایم زده وه چه گویمت
کز دست تو چها بمن ناتوان رسید

دارم هوای وصل تو اما چه فائده
جایی که قدر تست کجا می توان رسید

گر آفتی رسید بگل ز آه بلبلست
ای بی خبر مگو که ز باد خزان رسید

ای دل چرا سر از غم جانان نمی کشی
تا کی کشد غم تو فضولی بجان رسید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.