هوش مصنوعی: شاعر در این متن از درد عشق و فراق می‌نالد و از بی‌خبری از حال معشوق شکایت دارد. او از اشک‌های خونین، سودای عشق در سر، و مقایسه‌ی خود با مجنون سخن می‌گوید. همچنین، از زیبایی معشوق و تأثیر آن بر خود یاد می‌کند و آرزو می‌کند که بتواند وصفی درخور برای قامت معشوق بیابد.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق عاشقانه و احساسی است که درک آن برای مخاطبان زیر 16 سال ممکن است دشوار باشد. همچنین، استفاده از استعاره‌های پیچیده و واژگان ادبی قدیمی نیاز به سطحی از بلوغ فکری و ادبی دارد.

شمارهٔ ۱۶۱

ز رنگ اشک دانستم که بی لعلش جگر خون شد
نشانم کس نداد از دل ندانم حال او چون شد

بفرقم موی ژولیدست یا آن زلف را دیدم
مرا از غیر سودایی که در سر بود بیرون شد

نمی دانم که بر تو عاشقم عشق اینچنین باید
کمالی نیست مجنون را اگر داند که مجنون شد

ز اشک من مکن نفرت مکش دامن که خونست این
نه خونابیست کز عکس گل روی تو گلگون شد

چرا سرگشته ام زینسان مگر سر رشته آهم
که مربوطست با من بسته بر دولاب گردون شد

مگر شد ذره ذره نور چشمم صرف رخسارت
که نور چشم من کم حسن رخسار تو افزون شد

فضولی دست رس گر یافتم بر وصف آن قامت
سبب توفیق ادراک بلند و طبع موزون شد
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.