۱۹۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۲

ببزم او سخن از درد من نمی گذرد
چه خلوتیست که آنجا سخن نمی گذرد

گذشت دل ز دو عالم بدور روی تو لیک
ازان دو سلسله خم بخم نمی گذرد

نمی کشد دل تنگم بمجمعی که درو
زمان زمان سخنی زان دهن نمی گذرد

مقید قد و رخسار گلرخان بچمن
پی نظاره سرو و سمن نمی گذرد

اساس مجمع ارباب عشق ناکامیست
حدیث کام دران انجمن نمی گذرد

نمی رسد بحظوظ سرور روحانی
کسی که از سر حظ بدن نمی گذرد

دمی نمی گذرد بر فضولی بی دل
که در دلش غم آن سیمتن نمی گذرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.