۲۰۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۷

ز سروت سایه کر بر من اندوهگین افتد
بسر بر دارم و نگذارم آن را بر زمین افتد

مرا بالای هم صد تیغ اگر بر سر زنی زان به
که کردی رنجه و از تندیت چین بر جبین افتد

ز صید مرغ دل هر سو مهیا می شود دامی
ترا هر گه گره بر گیسوان عنبرین افتد

دلم گم گشت و قدم شد دو تا در دست غم ماندم
بچاک سینه همچون خاتمی کز وی نگین افتد

مقابل داشت خود را عکس در آیینه با رویت
چه بی شرمیست این یارب ببند آهنین افتد

سواد دیده را مشگل توان برداشت از لعلش
ندارد راه رستن چون مگس در انگبین افتد

فضولی شوق آن بت را درون سینه جا کردی
نترسیدی که ناگه رخنه ات در کار دین افتد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.