۱۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۶

نشاطم می کشد چون از تنم پیکان برون آید
که شاید دامن پیکان گرفته جان برون آید

نخواهم ماند زنده چون نجاتم دادی از هجران
بمیرد هر شرر کز آتش سوزان برون آید

غباری کان مقیم درگهت تا شد نمی خواهد
که گردد آدم وزان روضه رضوان برون آید

بهر چشمی که آید همچو دود از اشک تر سازد
سیه بختی که او از آتش هجران برون آید

بیاد غنچه خندان او مردم عجب نبود
که از خار مزاحم غنچه خندان برون آید

نخواهد برد وقت مرگ اجل از سینه ام جز غم
بخانه هر چه باشد چون بکاوند آن برون آید

فضولی هست در دل تیر او بسیار می ترسم
که با سیلاب خون از دیده چون مژگان برون آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.