۱۸۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۹

دل که از نرگس او چشم نگاهی دارد
گر نیابد چه عجب بخت سیاهی دارد

جای آن هست که چشمم از همه عالم بندد
پاک چشمی که نظر بر رخ ماهی دارد

در ره عشق تو تا مرده نلافم ز وفا
بی طریقی نکنم عشق تو راهی دارد

چون نسوزد دل سودازده در آتش هجر
طلب وصل تو کردست و گناهی دارد

زنده آب حیات و دم عیسی سهل است
زنده آنست که او اشکی و آهی دارد

ملک دل نیست مناسب که بماند ویران
از چه معمور نباشد چو تو شاهی دارد

نیست بی درد غم و غصه فضولی نفسی
خسرو کشور عشق است سپاهی دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.