۲۳۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۹

چو پاره پاره دل از دیده ترم افتد
هزار شعله آتش به بسترم افتد

نیاورم بنظر آفتاب را ز شرف
دمی که دیده بدان ماه پیکرم افتد

زند بدامن من آفتاب دست ز قدر
گهی که سایه آن سرو بر سرم افتد

خوشم بکنج غم و بی کسی که باشم من
که ره ببزم بتان سمنبرم افتد

بدست اخترم ای کاش برق آتش آه
رسد بچرخ شب غم در اخترم افتد

بیاد لعل تو آتش فتاد در جگرم
که آتشی بدل درد پرورم افتد

بهیچ باب فضولی قرار نیست مرا
مگر دمی که گذر سوی آن درم افتد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.