۲۰۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۱

گر فلک با تیغ کین بر سینه ام چاک افکند
دل ز چاک سینه ام آتش بر افلاک افکند

خاک را بر سر توان برداشت از راه شرف
هر کجا آن سرو قامت سایه بر خاک افکند

پاک کن دل را ز آلایش که سوز عشق را
هست این عادت که پرتو بر دل پاک افکند

در دل و جان شوق لعلت را نهفتم آن منم
کاتشی را تا کند پنهان بخاشاک افکند

از کمال ضعف من نبود عجب گر هستیم
اختلافی در میان اهل ادراک افکند

چون دهد ناصح مرا از گریه تسکین در غمت
خاک راهت را مگر در چشم نمناک افکند

چون نگه دارد فضولی شیشه دل را درست
زین همه سنگی که آن بدخوی بی باک افکند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.