۱۹۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۰۲

می کشد زارم ببازی هر زمان طفلی دگر
کرد دل بازیچه طفلان مرا پیرانه سر

اشک می ریزم چو از طفلان مرا سنگی رسد
چون نهال بارور کز سنگ می ریزد ثمر

نورسان را تا بفرزندی گزیدم در جهان
رسم شد فرزند را مهری نباشد بر پدر

چشم من چون مردم بی مایه طفل اشک را
متصل می پرورد اما بصد خون جگر

گاه در دل می کند آن طفل گه در دیده جا
نیست او را ذره از آب و از آتش حذر

عالم از سیل سرشکم شد خراب اما چه سود
دلبرم طفلست و او را نیست از عالم خبر

عاریند از حسن روز افزون جوانان وین سبب
هست میل دل فضولی را بطفلان بیشتر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.