۱۸۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۰۹

دلا بمهر رخش دیده پر آب انداز
ترست پرده چشمت بآفتاب انداز

صبا که گفت که حرفی ز بی قراری ما
بگوی آن گل تر را در اضطراب انداز

نقاب کرد تن خاکیم ز چهره جان
گرت هواست که افتد ز رخ نقاب انداز

میانه من و تو هستی منست حجاب
بیا و آتشی از رخ برین حجاب انداز

چه می دهی از سر التفات دل برقیب
سکیست جانب او سنگ اجتناب انداز

شدم خراب ز بی رحمی تو رحمی کن
گهی ز لطف نظر بر من خراب انداز

چه کار تست فضولی قبول قید ورع
ترا که گفت که خود را درین عذاب انداز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.