۱۹۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۶

یارب بحق حرمت رندان درد نوش
ما را میفکن از نظر پیر می فروش

می نیست آب دانه انگور بلکه هست
خون دلی ز جور فلک آمده بجوش

اخبار ساکنان سراپرده فناست
هر غلغله که می رسد از جوش می بگوش

باده فتاده است بجوش از خروش چنگ
وز جوش باده چنگ فتادست در خروش

ساقی بیار باده که بگشایدم زبان
گویم ترا که از چه سبب مانده ام خموش

بازار دهر را همه بر هم زدیم نیست
جز باده جوهری که بریزد بنقد هوش

قید علاقه هست فضولی کمال عیب
زنهار پرده ز تجرد باو مپوش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.