۱۹۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۷

پیش تو گل از شرم سرانداخته در پیش
گویا که پشیمان شده از آمدن خویش

گل جای بسر دارد اگر بگسلد از خار
ای گل منشین پیش رقیبان بداندیش

در باغ چرا پیرهن گل شده خونین
ای گل تو مگر بر رگ بلبل زده نیش

چون غنچه خندان که شود گل ز دم باد
ناصح ز دم سرد تو شد آتش دل بیش

گر سینه شکافم دل صد پاره نماید
چون غنچه چرا فاش کنم حال دل ریش

چون رخ بنمودی بده از لعل لبت کام
در دور گل آن به که کند کس طرب و عیش

بربود دل و دین من آن غمزه فضولی
فریاد ز بی باکی آن کافر بدکیش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.