۱۷۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۹

چه دعوی می کنی ای غنچه با لعل گهربارش
چه می گویی اگر خواهند از تو لطف گفتارش

مکن تصویر آن قامت مصور می شوی رسوا
چه می آید ز دستت از تو گر خواهند رفتارش

ز رشک او کدورتهاست ای آیینه در طبعت
دل خود صاف کن تا بهره یابی ز دیدارش

چه قدرست این که از هر جا قدم برداشته آن مه
فتاده آفتاب و بر زمین مالیده رخسارش

چو طبع نازکش آزار من خواهد منال ای دل
مکن کاری که آزاری رسد از منع آزارش

نجات دل ز دام غم خط او می دهد زانرو
خط آزادیش خوانند دلهای گرفتارش

نهفتم پیش یار از طعنه اغیار درد دل
عجب درد دلی دارم که ممکن نیست اظهارش

ز بهبود فضولی گر کنم قطع نظر شاید
که می بینم نخواهد برد جان از چشم بیمارش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.