۱۵۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۳

قد کشیدی دیده ام تیر بلا را شد هدف
جلوه کردی عنان اختیارم شد ز کف

می نهد سر هر سحر بر خاک راهت آفتاب
جای آن دارد که سر بر چرخ ساید زین شرف

آسمان را دوش ذوق ماه نو در چرخ داشت
گوشه ابرو نمودی ذوق آن شد بر طرف

غیرت لعل تو در کان لعل را در خون نشاند
آب شد از شرم دندان تو لؤلؤ در صدف

سینه ام را سوخت دل وز ناله ام پیداست این
بیشتر دارد فغان هرگه که آتش دید دف

هر طرف صف بست مژگانم بقصد خیل خواب
جلوه ها دارد سرشکم در میان هر دو صف

عشق ورز و جام می درکش فضولی متصل
خیز و کاری کن مکن بیهوده عمر خود تلف
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.