۱۸۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۸

بود درد دل از سودای عشقت حاصل عاشق
چه حاصل چون نه آگاه از درد دل عاشق

ترا از میل عاشق هر زمان صد احتراز اما
دل عاشق بدان مایل که باشی مایل عاشق

نخواهد یافت در عالم فراغت هر کجا باشد
سر کوی تو می یابد که باشد منزل عاشق

ز دیده اشک می ریزد دمادم بر تن خاکی
نهال درد دل می پرورد آب و گل عاشق

مدد سازد مگر توفیق ارشاد جنون ور نی
به تدبیر خرد کی می گشاید مشکل عاشق

فروغ مهر معشوق است هر جا جلوه گر اما
نمی یابد اثر آه از دل ناقابل عاشق

فضولی جز بلا مقصود عاشق نیست از جانان
بلایی باشد آن هم گر نباشد واصل عاشق
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.