۱۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۰

کرد از خون جگر چرخ تنم را نمناک
که ز من گرد نیابد چو مرا سازد خاک

اثر باده نابست که در سر درد
بی جهت نیست که می خیزد و می افتد تاک

همه دم بر سر من سنگ بلا می آرد
مگر از آه دلم ریخت بنای افلاک

هست مضمون خط سبزه خاک لحدم
آرزوی خط سبزی که مرا کرد هلاک

گر کنی ز آلایش می خود چه عجب
هست دامان مسیح از همه آلایش پاک

چاک چاکست مرا سینه و مهر رخ او
می زند تیغ دگر بر دل من از هر چاک

مردم چشم فضولی ز رخت یافته ذوق
کم مباد از جهان مردم صاحت ادراک
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.