۱۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۲

نچندانست مرا در غم هجران تو حال
که توان گفت و توان دید و توان کرد خیال

الم و درد و غم و محنت عشقت دارم
همه وقت و همه روز و همه ماه و همه سال

دور بر عکس مرادست ازان می طلبم
ز وصال تو فراق و ز فراق تو وصال

ز تو هرگز بسؤالی نشنیدیم جواب
چه جوابست ترا گر شود این از تو سؤال

تلخی زهر غمت کرد ملولم ز حیات
چه شود شربت اهل تو کند دفع ملال

شدم از وصل تو محروم چه دین دارد عشق
که بمن کرد حرام آنچه بغیرست حلال

نیست ممکن که بران زلف ببندم خود را
گر چه از ضعف فضولی شده ام موی مثال
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.