۱۶۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۸

مه من از تو غم بی حساب دارد دل
هزار محنت و صد اضطراب دارد دل

بیاد نرگس مست تو خسته است مدام
چه گویمت که چه حال خراب دارد دل

دلیل رفعتش این بس میانه عشاق
که چون تو دلبر عالی جناب دارد دل

بکفر زلف بتان داد نقد ایمان را
وزین معامله قصد ثواب دارد دل

دمی ز ناخوشی غم نجات می طلبد
نه از خوشیست که میل شراب دارد دل

فغان که تا شده است از بهشت وصل تو دور
مرا بآه و فغان در عذاب دارد دل

بسوز سینه فضولی نمی دهد تسکین
شکایت از نم چشم پرآب دارد دل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.