۱۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۶۱

نه آنچنان شده محو خیال آن دهنم
که کس نشان ز وجودم دهد بجز سخنم

خیال موی میان بتان ضعیفم ساخت
چنانکه گشت گران بار روح بر بدم

بران سرم که کنم ترک جان و تن که ز درد
بتنگ آمده جانم بجان رسیده تنم

حجاب هستی من مانعست وصل ترا
شکایت از که کنم در میان رقیب منم

بخون دل شده ام غرقه تا جدا زان گل
چو لاله داغ دل آتش زده بپیرهنم

غریب ملک وجودم نمی دهد هرگز
بدل قرار اقامت توجه وطنم

ز لوح صورت حالم بخوان حکایت عشق
ز من مپرس که من بی خبر ز خویشتنم

طبیب چاره دردم مکن که دور از دوست
من آن نیم که بود آرزوی زیستنم

چو زلف یار فضولی خوشم که در ره عشق
شکستگیست شعارم فتادگیست فنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.