هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی است که از عشق و رهایی از تعلقات دنیوی سخن میگوید. شاعر از عشق به عنوان نیرویی قدرتمند یاد میکند که انسان را از غفلت بیدار میکند و او را به سوی حقیقت و رهایی از هستی مادی سوق میدهد. در این شعر، عشق به عنوان راهی برای رسیدن به لقاء خداوند و رهایی از بندهای دنیوی توصیف شده است.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، درک کامل مفاهیم عشق عرفانی و رهایی از تعلقات دنیوی نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد که معمولاً در سنین بالاتر حاصل میشود.
غزل شمارهٔ ۷۴۲
ای که ز سودای عشق بی سر و پا ماندهای
بر سر این راه دور خفته چرا ماندهای
ای دل غافل بدانک منتظر توست دوست
آه که آگه نهای کز که جدا ماندهای
جملهٔ مردان راه، راه گرفتند پیش
زان همه چون کس نماند پس تو که را ماندهای
هیچ وفا نبودت گر بودت صبر ازو
جان و دل ایثار کن گر به وفا ماندهای
خفتهٔ غفلت شدی مینشناسی که تو
از پی هستی خویش در چه بلا ماندهای
هستی تو بند توس نیستیی برگزین
زانکه لقا رو نبست تا به بقا ماندهای
دوش درآمد به جان سلطنت عشق و گفت
درد تو خواهیم ما تا تو گدا ماندهای
عافیت و عشق ما نیست بهم سازگار
هیچ ممان آن خویش گر تو به ما ماندهای
ای دل عطار خیز نیستیی برگزین
زانکه ز هستی خویش بی سر و پا ماندهای
بر سر این راه دور خفته چرا ماندهای
ای دل غافل بدانک منتظر توست دوست
آه که آگه نهای کز که جدا ماندهای
جملهٔ مردان راه، راه گرفتند پیش
زان همه چون کس نماند پس تو که را ماندهای
هیچ وفا نبودت گر بودت صبر ازو
جان و دل ایثار کن گر به وفا ماندهای
خفتهٔ غفلت شدی مینشناسی که تو
از پی هستی خویش در چه بلا ماندهای
هستی تو بند توس نیستیی برگزین
زانکه لقا رو نبست تا به بقا ماندهای
دوش درآمد به جان سلطنت عشق و گفت
درد تو خواهیم ما تا تو گدا ماندهای
عافیت و عشق ما نیست بهم سازگار
هیچ ممان آن خویش گر تو به ما ماندهای
ای دل عطار خیز نیستیی برگزین
زانکه ز هستی خویش بی سر و پا ماندهای
وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.