۲۱۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۷۵

بدیده سرمه از خاک راه یار می خواهم
ولی آنرا نهان از دیده اغیار می خواهم

چه لطفیست این که بیداد خود از من کم نمی سازد
چو می داند که من بیداد او بسیار می خواهم

نگوید کس ز شرح محنت من پیش او حرفی
درین محنت مدد از نالهای زار می خواهم

نمی خواهم که بیند هیچ کس در خواب آن مه را
همه شب چون ننالم خلق را بیدار می خواهم

اجل از بیم خجلت سوی من ناید چو می داند
کزو من چاره درد دل بیمار می خواهم

بامیدی که خندد بر تمنای محال من
بگریه کام دل زان لعل شکر بار می خواهم

فضولی رشته جان از غم زلفش گره دارد
گشاد این گره زان طره طرار می خواهم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.