۱۷۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹۰

داغ عشق صنم لاله عذاری دارم
دل سودا زده جان فگاری دارم

بر دل ای خون جگر نم مرسان بهر خدا
که بدان لوح صفا نقش نگاری دارم

کارم اینست که در راه غمش سربازم
با بلای عجبی خوش سر کاری دارم

ز دلم برد غم سرو قدش صبر و قرار
روزگاریست نه صبری نه قراری دارم

من باو مایل و او مست می استغنا
او ز من فارغ و من شاد که یاری دارم

همچو بلبل شده ام واله گل رخساری
عجبی نیست اگر ناله زاری دارم

دورم از خاک در دوست فضولی چه عجب
که بر آیینه دل باز غباری دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.