۱۸۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹۱

دمی مانند گردی گر جدا از خاک در گردم
بگردون گر کشم سرباز می خواهم که برگردم

ز شوق پای بوس آن سهی سرو روان مردم
ره فرصت ندارم کاش خاک رهگذر گردم

طبیبا آن پری رو میل با دیوانها دارد
علاج من مکن بگذار تا دیوانه تر گردم

ز برق آه خود چون شمع می سوزم ز سر تا پا
اگر نی دم بدم سر تا قدم از اشک تر گردم

بسینه می خلد صدخار محنت هر دمم زان گل
سزد گر همچو غنچه غرقه در خون جگر گردم

ز تیغ آرزو بر سینه دارم چاکها هر سو
بامیدی که تیر غمزه او را سپر گردم

فضولی چون هوا تا کی کشم حبس حباب تن
خوشا کایم برون وان سرو را بر گرد سر گردم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.