هوش مصنوعی: شاعر در این متن از احساس بی‌تعلقی و بی‌خانگی خود در دیار غربت سخن می‌گوید. او از نداشتن یار و اعتبار در این شهر شکایت دارد و از هجوم رقیبان و مصیبت‌های غربت می‌نالد. شاعر به مأمن اصلی خود کشیده می‌شود و از این سرزمین حیرت هیچ آرامشی نمی‌یابد. او همچنین از دست دادن اختیار خود در انتخاب یار را بیان می‌کند و در نهایت، فضل فقر و دوری از اختلاط با دنیا را سعادت خود می‌داند.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و احساسی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مضامین مانند غم غربت و از دست دادن اختیار نیاز به بلوغ فکری برای درک کامل دارد.

شمارهٔ ۲۹۳

بدلبری سر و کاری درین دیار ندارم
درین دیار چه مانم چو هیچ کار ندارم

مرا نمی شمرد آن مه از سکان در خود
برون روم چو درین شهر اعتبار ندارم

مصیبت است بغربت غم هجوم رقیبان
خوش است این که درین ملک هیچ یار ندارم

کمند شوق مرا می کشد بمأمن اصلی
درین نشیمن حیرت ازان قرار ندارم

ندیم روضه انسم چو بلبلان هوایی
هوای دیدن این باغ و این بهار ندارم

ربوده است ز دست من اختیار نگاری
چه گونه یار دگر گیرم اختیار ندارم

ز فیض فقر فضولی همین سعادت من بس
که اختلاط با بنای روزگار ندارم
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.