۱۵۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰۰

می روم زین شهر و در دل مهر ماهی می برم
کوه دردی با تن چون برگ کاهی می برم

از سر کویت سفر نوعیست از دیوانگی
این قدر من هم بکوی عقل راهی می برم

از ملامت چون رهم کز ناله هرجا می روم
بر گرفتاری خود با خود گواهی می برم

کی توانم بر زبان آورد نام دوریت
من که صد فیض از رخت در هر نگاهی می برم

گر برد ذوق وصالت از دل من دور نیست
این که رشکی از رقیبان تو گاهی می برم

دل ز بویت دیده از رویت سروری داشتند
می روم حالا پر از اشکی و آهی می برم

گر کنم میخانه را منزل فضولی دور نیست
چون کنم از بیم غم آنجا پناهی می برم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.