۱۹۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱۵

گشت صد پاره بشمشیر جفای تو تنم
گل صد برگ بهار غم عشق تو منم

اشک گلگون و رخ زرد مرا خوار مبین
که اگر سرخ اگر زرد گل این چمنم

با دل خون شده دم می زنم از لطف لبت
می شود حال دلم فهم ز رنگ سخنم

دور از آن زلف و قد و چهره مخوان سوی چمن
باغبان نیست سر سنبل و سرو و سمنم

بعد ازین در ره عشق تو من و تنهایی
قدرت سایه کشیدن چو ندارد بدنم

کوهکن را اثری هست مرا نیست نشان
وه که رسواتر و گم گشته تر از کوهکنم

می نهفتم چو فضولی غم دل وه کآخر
کرد رسوای تو افسانه هر انجمنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.