۱۵۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۲۰

گهی که بر گل روی تو چشم تر بگشایم
هزار سیل ز خونابه جگر بگشایم

گهی که رخ بگشایی سزد که بهر تماشا
بهر سر مژه من دیده دگر بگشایم

هزار درد گره بسته در دل و نتوانم
کز آن یکی بر آن سرو سیمبر بگشایم

ز بیم خوی تو بستم ره نظر ز جمالت
ببند راه جفا تازه نظر بگشایم

چو خانه تیره ز بختست ز آن چه سود که آن را
بآه روزن و با موج اشک در بگشایم

بشمع وصل چو پروانه میل سوختنم هست
اگر فراق گذارد که بال و پر بگشایم

فضولی از رخ خوبان سزد که چشم ببندم
چه لازمست که بر خود در نظر بگشایم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.