۱۵۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۳۶

دوش در مجلس نگاری بود همزانوی من
عیشها می کرد دل تا صبح از پهلوی من

یار وحشی طبع و من معتاد الفت چون کنم
آفت من خوی او شد محنت او خوی من

چند می نازی فلک با ماه نو چندین مناز
باش تا پیدا شود ماه هلال ابروی من

بر رهش افتاده ام بگشاده چشم انتظار
وه چه باشد گر کند گاهی نگاهی سوی من

چون توانم بی بلا باشم چنین کز هر طرف
صد بلا آویخته بی زلفت از هر موی من

سوی من مگذر مبادا سر نهم بی اختیار
بر رهت پای تو آزاری کشد از روی من

گفتمش ای شه فضولی هم غلام تست گفت
کیست او کی آمد و جان یافت جا در کوی من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.