۱۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸۷

گر خدنگ غمزه را زین سان دمادم می زنی
کشته گردد عالمی تا چشم بر هم می زنی

نیست ممکن بیش ازین بیداد گر سنگین دلی
بر وفاداران خود سنگ جفا کم می زنی

دانه در دام بهر صید مرغی می نهی
یا بقصد دل گره بر زلف پرخم می زنی

این که داری در غمش ای دل صدای گریه نیست
خنده بر غفلت دلهای بی غم می زنی

ای که در سر ذوق جام وصل داری نیست دور
گر ز مستی سنگ رد بر ساغر جم می زنی

شمع شام فرقتم بگذار تا سوزم رفیق
می کشم خود را اگر از منع من دم می زنی

بر گزیدی از همه عالم فضولی فقر را
دولتی داری که استغنا بعالم می زنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.