۱۸۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸۹

ای دل ز خویش بگذر گر میل یار داری
جر کار عشق مگزین گر عشق کار داری

ای آب زندگانی می بینمت مکدر
در دل مگر غباری زین خاکسار داری

بر من ز تند خویی تیریست هر نگاهت
برگ گلی تو اما صد نوک خار داری

ای طالب سلامت بر بند راه دیده
ز آن رو که بیم آفت زین رهگذار داری

ساقی مکن تعلل در گردش آر ساغر
تا چند تشنگان را در انتظار داری

بی اختیار خواهی رفتن ز بزم عالم
از کف منه پیاله تا اختیار داری

از خیل نیک نامان می بینمت فضولی
کز نام ننگت آید وز ننگ عار داری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.