۱۵۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹۳

بی غرض در هستیم آتش نزد شوق گلی
کرد از خاکسترم هر ذره را بلبلی

ای صبا گم شد دل آشفته ام بالله بجو
مو بمو هر جا که بگشایی زبان کاکلی

با خیال زلف او از بس که مالیدم بچشم
در چمن تر ساختم هر جا که دیدم سنبلی

نیست ابرو تا کند خیل خیال او گذر
با دو چشم بسته ام بر آب چشم خود پلی

در غم عشقت فضولی بی سرود و ناله نیست
عندلیب گلشن شوق است دارد غلغلی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.