هوش مصنوعی: شاعر در این متن از درد عشق و بی‌قراری خود می‌گوید. او از بی‌توجهی معشوق و بی‌میلی بتان به عاشقان شکایت دارد و احساس تنهایی می‌کند. شاعر خود را دیوانه‌ای می‌داند که مردم شهر توان درک حالش را ندارند و تنها مصاحبت آهوان صحرا را می‌پسندد. او عشق را سودایی می‌داند که هر سر را پر می‌کند و از عاشق‌کشی معشوق گله می‌کند.
رده سنی: 16+ متن حاوی مفاهیم عمیق عاشقانه و احساساتی است که درک آن‌ها به بلوغ عاطفی و تجربه‌ی زندگی نیاز دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و تشبیه‌های پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر نامفهوم باشد.

شمارهٔ ۴۰۳

مراست هر طرف از سیل اشک دریایی
کجا روم چه کنم ره نمی برم جایی

نمی کنند بتان میل عشق بازان حیف
که ضایع است هنر نیست کارفرمایی

شکایت غم عشق از کسی نمی شنوم
مگر که نیست درین شهر ماه سیمایی

کجا حریف جنون منند مردم شهر
من و مصاحبت آهوان صحرایی

نه من همین سر سودای زلف او دارم
سری کجاست که خالی بود ز سودای

چنین که کار تو عاشق کشیست هر ساعت
نمی شود سر کوی تو بی تماشایی

دلا فضولی بی دل قرار چون گیرد
که یک دلست درو هر زمان تمنایی
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.