۱۵۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰۳

مراست هر طرف از سیل اشک دریایی
کجا روم چه کنم ره نمی برم جایی

نمی کنند بتان میل عشق بازان حیف
که ضایع است هنر نیست کارفرمایی

شکایت غم عشق از کسی نمی شنوم
مگر که نیست درین شهر ماه سیمایی

کجا حریف جنون منند مردم شهر
من و مصاحبت آهوان صحرایی

نه من همین سر سودای زلف او دارم
سری کجاست که خالی بود ز سودای

چنین که کار تو عاشق کشیست هر ساعت
نمی شود سر کوی تو بی تماشایی

دلا فضولی بی دل قرار چون گیرد
که یک دلست درو هر زمان تمنایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.