۳۱۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۷۸

درآمد دوش دلدارم به یاری
مرا گفتا بگو تا در چه کاری

حرامت باد اگر بی ما زمانی
برآوردی دمی یا می برآری

چو با ما می‌توانی بود هر شب
روا نبود که بی ما شب گذاری

چو با ما غمگساری می‌توان کرد
چرا با دیگری غم می گساری

خوشی با دشمن ما در نشستی
نباشد این دلیل دوستداری

بدان می‌داریم کز عزت خویش
تو را در خاک اندازم به خواری

به تنهاییت بگذارم که تا تو
بمانی تا ابد در بیقراری

چو بشنیدم ز جانان این سخن‌ها
بدو گفتم که دست از جمله داری

ولیکن چون تو یار غمگنانی
مرا از ننگ من برهان به یاری

که گر عطار در هستی بماند
برو گریند عالمیان به زاری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۷۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.