۱۸۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۹

سی و دو خط رخت گنج ترا افتتاح
ظلمت زلف تو شب، نور جمالت صباح

جان و جهان می دهم وصل ترا می خرم
بین که چه بیع و شری دید ضمیرم صلاح

راحت روحانیان از دم روح تو شد
یافت بقا آنکه یافت از در وصلت رواح

راح و رحیق غمت کرد جهان را غریق
بی خبران را نصیب نیست ازین روح و راح

باده باقی به ما، ساقی از آن خم بده
کز نم هر قطره اش پرشده جمله قداح

غازی میدان عشق پردل و یکدل بود
کز دل و جان بر میان بسته به مردی سلاح

پردلی و یکدلی در ره عشق آورد
زانکه نیابد وصال از سر لعب و مزاح

طالب حق کی شدی واصل ذات قدیم
گر نبدی در جهان حسن و جمالت ملاح

چونکه نسیمی رهید از سر پندار خویش
گشت بری، لاجرم، شد ز فنا استراح
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.