۲۱۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۲

ز بند زلف تو جان مرا نجات مباد
دل مرا نفسی بی رخت حیات مباد

ز عشق، آن که ندارد حیات لم یزلی
نصیب او بجز از مردن و ممات مباد

دلی که عابد بیت الحرام روی تو نیست
عبادتش بجز از سؤ و سیئات مباد

دوای درد دل خود به درد اگر نکنی
دلا به درد دلی چون رسی دوات مباد

بجز وصال تو ما را اگر مرادی هست
میسرات حصولش ز ممکنات مباد

چو روح ناطقه جانی کاسیر زلف تو نیست
همیشه راه خلاصش ز شش جهات مباد

اگرچه زلف سیاه تو لیلة الاسراست
مرا جز آن شب قدر و شب برات مباد

صلات و قبله من هست اگر بجز رویت
چو عابد صنمم قبله و صلات مباد

چو حسن روی تو درویش را زکات دهد
فقیر عشق تو محروم از این زکات مباد

دلی که جز رخ و زلف تو بازدش شطرنج
به هر طرف که نهد رخ به غیر مات مباد

اگر نه رزق حسن صورت تو می دانم
نعیم جان و دل من ز طیبات مباد

ز عقد زلف تو شد مشکل نسیمی حل
که کار زلف تو جز حل مشکلات مباد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.