۲۱۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۵

شب قدر بی قراران سر زلف یار باشد
مه عید نیکبختان رخ آن نگار باشد

ز غم نگار از آنرو شب و روز بی قرارم
که غمش نمی گذارد که مرا قرار باشد

من مست رند از آنم ز غم خمار فارغ
که نخورده ام من آن می که در او خمار باشد

به کمند زلف او دل به مراد خود ندادم
به بلا شدن مقید نه به اختیار باشد

هله بس کن ای مخالف که به طعنه ترک عشقش
نکند کسی که او را غم عشق کار باشد

ز رقیب دارم افغان نه ز جور دلبر آری
دل زار عاشق گل المش ز خار باشد

مکن آه و زاری ای دل که ز روی بی نیازی
گل از آن چه باک دارد که هزار زار باشد

به نوازشی دلم را به کرم چو وعده دادی
مگذار بیش از اینش که در انتظار باشد

سر ما ز سر عشقش سردار دارد آری
سر محرم اناالحق سر پای دار باشد

صنما به رغم دشمن نظری به دوستان کن
که نوازش محبان نه گنه نه عار باشد

به جز از هوای کویت نکند هوس نسیمی
ز محبت تو روزی که تنش غبار باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.