۱۶۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۲

مهر رخسار تو داغ عشق بر دل می کشد
سنبل زلف تو، مه را در سلاسل می کشد

منزل جان است گیسویت وز آنجا هر نفس
جذبه ای می آید و جان را به منزل می کشد

کعبه دل روی محبوب است اینک راه دور
گر کسی را دل به سوی کعبه گل می کشد

پیش رویت سجده آن کو حق نمی داند ز جهل
از سجود حق چو شیطان سر به باطل می کشد

در ازل عشقت نصیب اهل غفلت چون نبود
دولت جاوید از آن دامن ز غافل می کشد

ای کشان ما را به راه و رسم عقل از کوی عشق
دل عنان اختیار از دست عاقل می کشد

نار غیرت مدعی را رشته کوتاه عمر
می کشد از تن ولیکن سخت کاهل می کشد

من نمی خواهم خلاص از بحر عشقت یک نفس
گرچه جان غرقه را خاطر به ساحل می کشد

معجز چشمت که عارف خواندش سحر حلال
جان عاشق را به جذبه سوی بابل می کشد

جذبه زلف تو عمری کشکشانم می کشید
این زمانم نقش آن شکل و شمایل می کشد

چون نسیمی کشته چشم سیاهت هر که شد
شکر حق می گوید و منت ز قاتل می کشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.