۱۶۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۹

حق بین نظری باید تا روی مرا بیند
چشمی که بود خودبین، کی روی خدا بیند

دل آینه او شد کو تشنه دیداری
تا همچو کلیم الله بر طور لقا بیند

از مشرق دیدارش آن را که بود دیده
انوار تجلی را پیوسته چو ما بیند

آنرا که چو ما سینه صافی شد از آلایش
در جام دل از مهرش چون صبح صفا بیند

وصف رخ چون ماهت «الله جمیل » آمد
هر مرده در این معنی این نکته کجا بیند

شرح ید بیضا را موسی صفتی باید
کو حیه تسعی را در دست عصا بیند

چون سنبل پرچینش با برگ گل و نسرین
محرم نتواند شد چشمی که خطا بیند

چون جور پریرویان مهر است و وفاداری
خرم دل آن عاشق کز یار جفا بیند

جان در طلب وصلش خواهد که کند فریاد
بو کز لب او هردم صدگونه شفا بیند

هست از کرم درمان، محروم ابودردا
کو درد دل خود را غیر از تو دوا بیند

ای چشم نسیمی را از روی تو بینایی
او را که تو منظوری غیر از تو که را بیند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.