۱۷۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۶

بر من جفا ز غمزه یار است والسلام
خون در دلم ز جور نگار است والسلام

ای صبح! دم ز مهر مزن کافتاب ما
رخسار آن خجسته عذار است والسلام

ای باد! اگر به زلف نگارم رسی بگو
دل بی تو بی شکیب و قرار است والسلام

تا هست جام نرگس شهلای او چنین
کارم همیشه خواب و خمار است والسلام

حبل المتین و عروه وثقای اهل حال
آن جعد زلف غالیه بار است والسلام

بی وصل گل، مپرس که چون است عندلیب
چون واقفی که همدم خار است والسلام

ای بی خبر ز یار! چه پرسی نشان دوست
دنیا و آخرت همه یار است والسلام

ای سالک از مقام حقیقت مپرس حال
سرها ببین که بر سر دار است والسلام

ای دلبری که طالب عیشی به کام دل
ساقی رسید و فصل بهار است والسلام

ار نی حکایتی که میان من است و یار
شب تا به روز بوس و کنار است والسلام

زانرو رسید کار نسیمی به سر که او
با زلف دلبرش سر و کار است والسلام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.