۱۷۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۸

صورت رحمان من آن روی نکو دانسته ام
چشمه حیوان ز آب روی او دانسته ام

گرچه با من باد صبح آن بوی جان پرور نگفت
از کجا یا از که دارد من به بو دانسته ام

خاکروب کوی عشقم در حقیقت چون صبا
تا ز فراش طریقت رفت و رو دانسته ام

دفتر طامات گو بر من مخوان زاهد که من
گرچه رندم حاصل این گفت و گو دانسته ام

شستم از جان دست و گشتم طالب وصلت به دل
سالک عشقم طریق جست و جو دانسته ام

قصه واعظ مگویید ای عزیزان پیش من
زان که من افسون آن افسانه گو دانسته ام

گر ندانم زرق و سالوسی، مکن عیبم که من
رسم شاهد بازی و جام و سبو دانسته ام

جان ز گفتارم بیابی گر بگویم شمه ای
آنچه از اخلاق آن پاکیزه خو دانسته ام

دل به زلف و غبغبش دادم که طفل عشق را
ناگزیر است از چنین چوگان و گو، دانسته ام

ای که می گویی که خواهی شد ز عشق او هلاک
نیستم نادان، من این معنی نکو دانسته ام

چون نسیمی شسته ام از خرقه و سجاده دست
الله الله بین چه نیکو شست و شو دانسته ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.